هیزل گریس لنکستر هفده ساله، با اکراه به دستور مادرش در گروه حمایت از بیماران سرطانی شرکت می کند. به دلیل سرطان، او از یک مخزن اکسیژن قابل حمل برای تنفس درست استفاده می کند. در یکی از جلسات او چشم یک پسر نوجوان را به خود جلب می کند و در طول ملاقات متوجه می شود که نام پسر آگوستوس واترز است. آگوستوس به آنجا آمده تا از دوست مشترکشان، آیزاک حمایت کند. آیزاک توموری در یک چشم داشت که آن را برداشته بود و حالا باید چشم دیگرش را هم بیرون بیاورند.
پس از پایان جلسه، آگوستوس به هیزل نزدیک می شود و به او می گوید که شبیه ناتالی پورتمن در فیلم V for Vendetta است. او هیزل را برای تماشای فیلم به خانهاش دعوت میکند و در حین معاشرت، آن دو درباره تجربیات خود با سرطان صحبت میکنند. هیزل فاش می کند که سرطان تیروئید دارد که به ریه هایش سرایت کرده است. آگوستوس مبتلا به استئوسارکوم بوده، اما او اکنون پس از قطع پای خود سرطان را پشت سر گذاشته است. قبل از اینکه آگوستوس، هیزل را به خانه ببرد، آنها موافقت می کنند که رمان های مورد علاقه یکدیگر را بخوانند.
آگوستوس به هیزل The Price of Dawn را می دهد و هیزل An Imperial Affliction را توصیه می کند.
هیزل شکوه و عظمتAn Imperial Affliction را توضیح می دهد: این رمان درباره دختری به نام آنا است که سرطان دارد، و این تنها روایتی است که او از زندگی با سرطان خوانده است که با تجربه او مطابقت دارد.
او توضیح می دهد که چگونه رمان به طرز دیوانه کننده ای به پایان می رسد و خواننده را در مورد سرنوشت شخصیت های رمان انکار می کند. او درباره نویسنده مرموز رمان، پیتر ون هوتن، گمانهزنی میکند که پس از انتشار رمان به آمستردام گریخت و از آن زمان تاکنون خبری از او نیست.
یک هفته پس از بحث هیزل و آگوستوس در مورد معنای ادبی An Imperial Affliction، آگوستوس به طور معجزه آسایی فاش می کند که دستیار ون هوتن، لیدویج را ردیابی کرده است و از طریق او موفق شده است یک مکاتبه ایمیلی با نویسنده منزوی آغاز کند. او نامه ون هوتن را با هیزل در میان میگذارد و او فهرستی از سؤالات را برای ارسال ون هوتن تهیه میکند تا بتواند نتیجه مبهم رمان را روشن کند.
هیزل بیش از همه نگران سرنوشت مادر آنا است. او تصور می کند که اگر مادر آنا از مرگ دخترش جان سالم به در ببرد، پس از مرگ هیزل، والدین خودش خوب خواهند شد. ون هوتن در نهایت پاسخ میدهد و میگوید که فقط میتواند شخصاً به سؤالات هیزل پاسخ دهد. او از او دعوت می کند که اگر روزی در آمستردام بود به آنجا برود.
اندکی پس از آنکه آگوستوس هیزل را به پیک نیک دعوت کرد. معلوم شد که او یک پیک نیک مفصل با مضمون هلندی برنامه ریزی کرده است که در آن فاش می کند که یک بنیاد خیریه که خواسته های بچه های سرطانی را برآورده می کند، موافقت کرده است. که به آمستردام بروند تا ون هوتن را ملاقات کنند. هیزل هیجان زده است، اما وقتی آگوستوس صورت هیزل را لمس می کند به دلایلی احساس تردید می کند. با گذشت زمان هیزل متوجه می شود که آگوستوس را بسیار دوست دارد، اما می داند که وقتی بمیرد به او صدمه خواهد زد. او خود را با یک نارنجک مقایسه می کند.
هیزل در بحبوحه کشمکش بر سر اینکه در مورد آگوستوس چه کند، دچار یک اپیزود جدی می شود که در آن ریه هایش پر از مایع می شود و او به آی سی یو می رود. هنگامی که او پس از چند روز مرخص می شود، متوجه می شود که آگوستوس هرگز اتاق انتظار بیمارستان را ترک نکرده است. او نامه دیگری از ون هوتن به هیزل میدهد، این نامه شخصیتر و مرموزتر از قبل.
هیزل پس از خواندن نامه، مصمم تر از همیشه برای رفتن به آمستردام است. با این حال یک مشکل وجود دارد: والدین و تیم پزشکان او فکر نمی کنند هیزل آنقدر قوی باشد که بتواند سفر کند. این وضعیت ناامید کننده به نظر می رسد تا اینکه یکی از پزشکانی که بیشتر با پرونده او آشنا است، دکتر ماریا، والدین هیزل را متقاعد می کند که هیزل باید سفر کند، زیرا او باید زندگی خود را ادامه دهد.
نقشه ها برای رفتن آگوستوس، هیزل و مادر هیزل به آمستردام انجام می شود، اما وقتی هیزل و آگوستوس با ون هوتن ملاقات می کنند متوجه می شوند که به جای یک نابغه پرکار، او یک مست بداخلاق است که ادعا می کند نمی تواند به هیچ یک از سوالات هیزل پاسخ دهد. آن دو با ناامیدی کامل خانه ون هوتن را ترک می کنند و با همراهی لیدویج که از رفتار ون هوتن احساس وحشت می کند، خانه آن فرانک را گشت می زنند.
در پایان تور، آگوستوس و هیزل با تشویق تماشاگران، بوسه ای عاشقانه با یکدیگر به اشتراک می گذارند. آنها به هتلی برمی گردند که برای اولین بار و تنها در آنجا عشق می ورزند. روز بعد، آگوستوس اعتراف می کند که زمانی که هیزل در آی سی یو بود، اسکن بدنش را انجام داد که نشان داده سرطان او بازگشته و در همه جا پخش شده است.
آنها به ایندیاناپولیس باز می گردند و هیزل متوجه می شود که آگوستوس اکنون نارنجک است. همانطور که وضعیت او بدتر می شود، کمتر مستعد جذابیت و اعتماد به نفس معمولی است. او آسیب پذیر شده و کاملا می ترسد، اما هنوز پسری زیبا در ذهن هیزل است. با رخ دادن این تغییر، او دیگر او را آگوستوس صدا نمیزند و مانند والدینش، او را گاس میخواند.
هیزل تشخیص می دهد که او را به اندازه همیشه دوست دارد. وضعیت آگوستوس به سرعت بدتر می شود. در روزهای پایانی زندگی، آگوستوس برای خود مراسم تشییع جنازه ای ترتیب می دهد و تنها آیزاک و هیزل هستند. هیزل به او می گوید که چقدر آگوستوس را دوست دارد و زمان کوتاه آنها را با هیچ چیز در دنیا عوض نمی کند.
آگوستوس هشت روز بعد می میرد. هیزل از دیدن ون هوتن در مراسم تشییع جنازه شگفت زده می شود. ون هوتن توضیح میدهد که او و آگوستوس مکاتباتی را انجام میدادند و از ون هوتن خواسته تا با آمدن به مراسم تشییع جنازهاش برای دیدن هیزل، برای خراب کردن سفر به آمستردام جبران کند.
ون هوتن به طور انتزاعی سرنوشت مادر آنا را فاش می کند، اما هیزل علاقه ای به آن ندارد. چند روز بعد آیزاک به هیزل اطلاع می دهد که آگوستوس در حال نوشتن چیزی برای او بوده. او به نوشتن دنبالهای برای رمان An Imperial Affliction برای او اشاره کرده بود، و در حالی که هیزل تلاش میکند صفحاتی را پیدا کند، بار دیگر با ون هوتن روبرو میشود.
ون هوتن در حالت مست نشان می دهد که آنا نام دخترش بوده است. او در هشت سالگی بر اثر سرطان درگذشته است و رمان An Imperial Affliction تلاش ادبی او برای آشتی دادن خود با مرگ او بود. هیزل به ون هوتن می گوید که هوشیار شود و کتاب دیگری بنویسد.
در نهایت هیزل متوجه می شود که آگوستوس صفحات را برای ون هوتن فرستاده است زیرا خواسته ون هوتن از این صفحات برای سرودن یک نوشته خوب در مورد هیزل استفاده کند. دستیار ون هوتن او را مجبور می کند تا صفحات را بخواند و آنها را مستقیماً نزد هیزل می فرستد.
رمان با خواندن سخنان آگوستوس توسط هیزل به پایان می رسد. او می گوید:
آسیب دیدن در این دنیا اجتناب ناپذیر است، اما ما باید انتخاب کنیم که به چه کسی اجازه دهیم به ما صدمه بزند.
دانلود کتاب خطای ستارگان بخت ما اثر جان گرین به زبان انگلیسی the fault in our stars